روستای یزدو

روستای یزدو


روح خدا به ملکوت پیوست

باد دیگر نمی وزید؛غم همه جا را فرا گرفته  بود؛کوچه ها دیگر صفا ندارد؛غمی سنگین بغض مردم را منفجر کرد؛دیگر صدای حاجی شنیده نمی شود؛ستون خیمه افتاد؛خاک امانت خود را پس گرفت؛ براستی که چقدر عظمت وشکوه داشت ؛براستی که چه مردم دار بود؛هنوز سفارش او در گوشم نجوا می کند که عزیزانم مردم دار باشید؛برا ستی که من معنی مردم دار بودن را در هنگام بدرقه مردم فهمیدم ؛براستی که هنوز مردان بزرگ تاریخ ؛درون تاریخ زندگی می کننند؛در ودیوار گریه می کنند مردی رفت که دیگر دیار روستا چنین مردی به خودنخواهد دید؛بخدا وقتی مردم چنان گریه می گردند من در آن لحظه به خودم بالیدم که چنین مردی در روستا زندگی می کرد ؛گویا خدا نیز راضی نبود اورا از مردم بگیرد؛ولی افسوس دست تقدیر چنین است که خوبان نیز باید بروند؛آری برو خدا به همراهت آسوده برو دست حق نگهدارت؛خوشا به حالم که وجودم زوجودت بوجود آمد

دوستت دارم وبدان یادت همیشه در اذهان به نیکی خواهد ماند وتوای پروردگار منان ممنونم از تو که مرا در سایه چنین مردی بزرگ کردی که حالا شرافت ومردانگی را از وجودش فهمیدم ؛براستی که جمله تاریخ قضاوت خواهد کرد چه بسیار زیباست چرا که تاریخ مردانگی این مرد را به ما آموخت

روحش شاد یادش گرامی


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: جواد طاهری ׀ تاریخ: یک شنبه 19 بهمن 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , yazdoo.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com